۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه

مصاحبه با شمر بن ذی الجوشن،

ایمیل دریافتی  : 25 آبان - 92
مصاحبه با شمر بن ذی الجوشن،
توضیح : به نظر می رسد  که نویسنده چون گرایش  به جنبش سبز رقیب  اصول گرایان  ولی فقیه خامنه ای داشته است . بنابراین ناچار  شده استتا  خط قرمز را رعایت کند واز آن عبور نکند  تا به قربانیان و جان باختگان مخالفان ودگر اندیشان نپردازد .بطور مثال  اگر نه به اعدامی های  پس از 30 خرداد سال 60 به بعد  اشاره نکرده  که حتی  به جز ندا آقا سلطان و ستار بهشتی  از جانباختگان دیگر  پس از کودتای  22 خرداد 88 نام نبرده است  و از  شکنجه و تجاوز و قتل دربازداشتگاه  کهریزک و  اجرای  احکام اعدام ها  مخالفان و زندانیان بدون مرخصی دگر اندیش در بند سخنی نگفته ویادی نکرده است  . ولی در مجموع گفتگوی طنز با شمر بن ذی الجوشن که  خامنه ای رویش را سفید کرده جالب است .
ف. م. سخن
- سلام آقای شمر. می بینم از چشمان تان اشک می آید. سرما خوردید؟
- سلام آقای سخن. نخیر سرما نخورده ام. دارم گریه می کنم.
- شما؟! گریه؟! یعنی چی؟! لابد به خاطر غلطی که در سال ۶۱ هجری کردید پشیمانید؟ بله؟
- نه بابا! دارم به حال شما بیچاره ها گریه می کنم!
- به حال ما؟!
- بله به حال شما. بابا جون ما خودمون -مثل رفیق سعید امامی آقای حسینیان- قاتل بوده ایم. ولی این جوری اش را ندیده بودیم به خدا. من خجالت می کشم بگم قاتل ام. تو جهنم همه به من می خندند. می گویند تو اگه قاتلی پس آن سربازان گمنام امام زمان که در زندان های ایران هستند چی هستند؟ می فهمی چی می گم یا نه؟
- بله. فکر می کنم می فهمم.
- اینا برای من آبرو نذاشتن. روزی که من نشستم رو سینه ی امام حسین سرش را گوش تا گوش بریدم فکر کردم خیلی هنر کردم. نگو در حکومت اسلامی شما بدتر از ماها -یعنی من و یزید- هست. متوجهی که؟
- بله بله. متوجهم.
- حالا می گی چی کار کنم. شما نگاه کن ببین همین چند وقت پیش ستار بهشتی را آوردند این دنیا. بنده ی خدا را معلوم نیست یارو چه جوری تو زندون زده بود که روح اش رو هم با برانکار اینجا آوردن. کلیه اش٬ ریه اش٬ کبدش٬ مخچه اش٬ همه خونریزی کرده بود. حالیته که؟!
- بله قربان. حالیمه.
- یا مثلا اون روزنامه نگارتون که خیلی خوب می نویسه... اسم اش چی بود...
- روزنامه نگاری که خوب می نویسه زیاد داریم جناب شمر...
- ای بابا. اونی که تو زندانه.
- خیلی ها تو زندانن جناب شمر.
- عجب شوتی هستی تو. بابا. اول اسم اش عَمر بود... زید بود...
- آهان آقای زیدآبادی را می گید؟
- ای خفه شی! آره. اونو تو اوین تو تابوت خوابونده بودن که اعتراف کنه.
- بله. شنیدم.
- یا این پیرمرد شجاع اسم اش چیه. همیشه توی محرم به من کلی فحش می داد... آقای کروبی تون. اونو تو یک اتاق بدون منفذ هزار روزه حبس کردن. می فهمی یعنی چی؟!
- بله بله. می فهمم. خیلی سخته.
- حالا تیر تو قلب ندا زدن و از روی یکی دیگه با ماشین رد شدن را نمی گم. والله سر بریدن امام حسین دو ثانیه طول کشید این همه به ما فحش دادین. این همه تو مملکت تون جنایت میشه هیچی نمی گین.
- چرا می گیم. تو دلمون می گیم.
- دِ همین دیگه! دِ همین منو می سوزونه. من فکر می کردم تمام دنیا از من می ترسند و باید بترسند. آخه ناسلامتی ما یک پا قاتلیم. ولی ادای ما را در ماه محرم در می آرن و ما را لعن و نفرین می کنند. ولی کسی به این جنایت‌کارهایی که شما در زندان هاتون دارید کاری نداره. از اونا بیشتر از من می ترسید انگار. آره؟!
- بله. خیلی بیشتر می ترسیم.
- همین دیگه. یعنی اینا تو جنایت٬ رو دست من بلند شدن. حالا می گی چیکار کنم؟
- هیچی. گریه نکنید. کارِ دیگه. شما هزار و چهار صد سال پیش از کجا می تونستی بدونی که تو قرن پانزده هجری یک عده جنایت کار تر از شما می‌آن سر کار و به اسم امام حسین می زنن زن و بچه مردم را لت و پار می کنن که صد رحمت به صحرای کربلا. شما تقصیری نداری. حالا اگه خوشحال ات می کنه من بهت فحش بدم؟
- نه بابا. دچار دپرسیون شدم. حال ام با فحش خوب نمی شه. دیگه نمی تونم سرم را بین جنایت کارها بالا بگیرم. جنایت کارتر از من در حکومت شما فراوونه. من بر می گردم اون دنیا. با امام حسین قرار دارم!
- با امام حسین؟! مگه شما دشمن هم نبودید؟
- ای آقا! امام حسین آقاست؛ امام حسین مَرده. در اون دنیا عفو عمومی داد الان همه با هم رفیق هستیم. من و یزید و معاویه قراره این روزهای تعطیل بریم باغ امام علی و پسراش. حوری هامون را هم با خودمون می بریم. شما هم بفرما بیا با هم بریم. مجلس بی ریاست!
- نه قربان شما. من اگر اجازه بدید همین جا می مونم در این ایام سوگواری برای امام حسین سینه می زنم و به شما فحش می دم.
- موفق باشی. ما هم دسته جمعی از بالا به شماها نگاه می کنیم. خوش بگذره.
- قربانت.
- چاکرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر