۱۳۹۲ مهر ۲۶, جمعه

بازخوانی طنز کوتاهی ازعزیز نسین

بازخوانی طنز کوتاهی ازعزیز نسین . 26 مهر -92
این روز ها حامیان خامنه ای با آویزان شدن به  خمینی از موضع تند وتیز ضد آمریکایی  بد جوری به پر وپای رفسنجانی پیچیده اند  و چپ و راست با تهدید وتحقیر وتوهین کردن ، برایش سناریو سازی می کنند .چون پس از خمینی اطاعت و فرمانبرداری از جانشین  وی هرچند علیه ی رفسنجانی یار نزدیک خمینی باشد واجب  است  در این رابطه برای برجسته کردن  حامیان سناریو ساز وساندیس خوران پیروان خامنه ای بی ربط نیست طنز عزیز نسین نویسنده نامدار ترکیه بازگو گردد  تا بیشتر مشخص شود نقش مرا جع تقلید امثال خامنه ای  چیست وپیروان یا مقلدانش کیستند و چه می کنند؟
ماجرای حاجی
حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستندو با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشدکدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بودبا خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است.بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کردهمان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح دادو در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیمبا این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند.و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند.آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرندآقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند.و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخمردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخآخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت.و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند.و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستندباری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند.و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است.البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند.در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند.و تا امروز بيست و چهار کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند.برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی.و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن.باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند.و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند...!!؟عزيز نسين

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر